داستان های من

داستان های من

تبلیغات تبلیغات

ماجراجویی روبی در خانه


روبی، جاروبرقی رباتیک کوچک و دوست‌داشتنی، همیشه از پله‌ها می‌ترسید. هر وقت به پله‌ها نزدیک می‌شد، قلبش تند تند می‌زد و می‌ترسید که ناگهان بیفتد و خراب شود. او دوست داشت تمام خانه را تمیز کند، اما پله‌ها همیشه مانعی بزرگ برایش بودند.

یک روز، روبی تصمیم گرفت با ترسش روبرو شود. او به آرامی به سمت پله‌ها رفت و نگاهی به آن‌ها انداخت. پله‌ها از نظر روبی مثل کوه‌های بلند و ترسناکی بودند. او نفس عمیقی کشید و شروع به حرکت کرد. اما همین که به لبه‌ی اولین پله رسید، ناگهان متوقف شد و به عقب برگشت.

در همین لحظه، صدایی در سر روبی پیچید: «نگران نباش روبی، من از تو مراقبت می‌کنم.» روبی با تعجب به اطراف نگاه کرد، اما کسی را ندید. او دوباره سعی کرد به سمت پله‌ها برود و این بار با اعتماد به نفس بیشتری قدم برداشت. وقتی به لبه‌ی پله رسید، احساس کرد که چیزی او را نگه داشته است. او بدون اینکه متوجه شود، سنسورهایی که در بدنه‌ی او تعبیه شده بودند، پله‌ها را شناسایی کرده بودند و از افتادن او جلوگیری می‌کردند.

روبی با خوشحالی به پایین پله‌ها رفت و به کار تمیز کردن ادامه داد. او از اینکه توانسته بود بر ترسش غلبه کند، بسیار خوشحال بود. از آن روز به بعد، روبی دیگر از پله‌ها نمی‌ترسید و با خیال راحت به هر جایی از خانه می‌رفت و آن را تمیز می‌کرد.

روبی فهمید که هر چقدر هم که کوچک باشد، می‌تواند کارهای بزرگی انجام دهد. او همچنین فهمید که همیشه باید به خودش اعتماد داشته باشد و از توانایی‌هایش استفاده کند.

در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها